در من کسی هنوز دنبال تو می گردد

دنبال رد سرانگشتانت

بر بی قراری گونه هایم

که مثل قرص نعنا

خنک و تند و بی پروا بود

و چشم هایت

که طعم عسل می داد

و عطر فروردین بود

این ها فقط تو بودی...

 

آن قدر دوری

که پیش از رسیدن رؤیایت

به خواب من

صبح شده

بی خداحافظی رفتی

بی سلام برگرد

انگار هیچ اتفاقی نیفتاده

فقط نگاهم کن

شاید دوباره عاشقم شوی.

می چرخم

و دنیای تو را

با چین های دامنم

به کشف بکر یک خاطره دور می رسانم

موهایم را نباف

این وحشی رام نشدنی سیاه

تجسم پریشانی قلب من است

وقتی تو نگاهم نمی کنی.

به خاطر ابرها تو را گفتم

به خاطر درختِ دریا تو را گفتم

برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخسار

برای سنگریزه های صدا

برای چشمی که چهره یا چشم انداز می شود

و آسمانش را رنگ می دهد خواب

برای هر شب نوشانوش

برای حصار جاده ها

برای پنجره گشوده

برای پیشانی باز

برای پندار و گفتارت تو را گفتم

که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.

عشق من

برای آنکه آرزوهایم را تصور کنی

لبانت را بگذار همچون ستاره ای بر آسمان واژه هایت

بوسه هایت در شب سرزنده

و رد بازوان تو به گردِ من

همچون شعله ای به نشانه‌ی پیروزی است

رویاهای من همه در دسترس اند

روشن و جاودانی

و هنگامی که تو اینجا نیستی

خواب می بینم که می خوابم

خواب می بینم که به رویایم.

پیشانی بر شیشه ها چونان بیداران اندوه

تو را می جویم فراتر از انتظار

فراتر از خود خویشتنم

و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم

کدام یک از ما غایب است.

چگونه چشم های تو را شعر نکنم
وقتی که واژگان غریب را هم
پناه می دهند به آرامش
چه برسد به دُرناهای بیتاب چشمان من؟
چگونه شانه هایت را شعر نکنم
وقتی که شمعدانی ها را هم
به ضیافت آغوش می کشانند
چه برسد به سر کوچک من
در آن پهنای دلخواسته
چگونه کلامت را
لبخندت را
بوسه هایت را
زنگ صدایت را
صدای پای آمدنت را
شعر نکنم
وقتی که تو اینگونه حواس شعرهایم را
پرت کرده ای
باران که می نویسم
تویی که می باری
می نویسم برف
یاد تو عروس دلم را سپیدپوش می کند
فنجان قهوه ام را به یاد تو می نوشم
لیاس آبی ام را با یاد تو می پوشم
چگونه تو را
تمام تو را شعر نکنم؟
وقتی تو
ابتدا و انتهای
همه ی حس هایم نشسته ای؟
چگونه تو را شعر نکنم؟

بیا در قلب من امشب
شبیہ رگ
شبیہ خون
شبیہ نبض من، در من هیاهو ڪن
بیا تا تن بہ تن باشد
نبرد بوسہ ها امشب
بیا امشب تنم را بوسہ باران ڪن