ماندن
مرد می خواهد
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن
مرد می خواهد
مردانگی به منطقی بودن نیست
عشق و عاشقی کردن
مرد می خواهد
احساس امنیت مرد می خواهد
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد
مرد می خواهد

مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست
مردانگی اصلا به مرد بودن نیست
ماندن
مرد می خواهد
ساختن
مرد می خواهد
بودن
مرد می خواهد

بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا
مرد می خواهد
و از همین رو
کار جهان رو به خوشبختی نیست


در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس 
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خواهی بود

دوستت دارم

با خاطره ای که هرگز به خاطرم نیست

با قدم هایی که هنوز

قدم های تندِ نخستین دیدار است

با بوسه ای که هنوز

نخستین بوسه است

و دست هایی که کودکانه

جای شعر و نوازش را اشتباه می گیرند...

 

مرا ببخش که گریزانم

که از تمام عکس ها به آینه فرار کرده ام

مرا ببخش که نمی توانم کاری کنم تا فراموشم نکنی!

 

مرا ببخش که دوست دارم از تمام دوستت دارم هایمان

تنها لبخند تو را نگه دارم

و سال ها با ترانه ی نخستین مهمانی ات برقصم!

 

بگذار زمان هر چقدر می خواهد

به تنهایی من اضافه کند

تو مرا تنها به اندازه ی کوتاه ترین شعرم

زیبا به خاطر بسپار!


چرا فلسفه ببافم؟
ساده بگویم:

از نبودنت حالم خوب نیست..!

آن زمانی
که برای تو
تمامیت تن های جهان
در یک تن
و تمامیت زنهای جهان
در یک زن
و تمامیت عشق
و تمامیت شعر
در نگاهش
متجلی گردد
و تو مجبور به دوری و صبوری باشی
آه
آن روز
تو محروم ترین مرد زمین خواهی بود