در خواب من
تاریخ و زمان
عقل شان به ساعت ما می چرخید
در خواب من
شب ها ماهم بودی
روزها خورشیدم
در خواب من گفتی
هر کس به دیوار نگاه کند
جای نگاهش می ماند مثل اثر انگشت
هزاران چشم روی این دیوارها بود
هزاران گوش
هزاران قلب که روزی می تپیده
همه را پاک می کنم
با رنگ سفید همه را پاک می کنم
عشق من
می شود جوری نگاهم کنی که با هیچ رنگی پاک نشود ؟
می شود ؟

دوستت دارم

با خاطره ای که هرگز به خاطرم نیست

با قدم هایی که هنوز

قدم های تندِ نخستین دیدار است

با بوسه ای که هنوز

نخستین بوسه است

و دست هایی که کودکانه

جای شعر و نوازش را اشتباه می گیرند...

 

مرا ببخش که گریزانم

که از تمام عکس ها به آینه فرار کرده ام

مرا ببخش که نمی توانم کاری کنم تا فراموشم نکنی!

 

مرا ببخش که دوست دارم از تمام دوستت دارم هایمان

تنها لبخند تو را نگه دارم

و سال ها با ترانه ی نخستین مهمانی ات برقصم!

 

بگذار زمان هر چقدر می خواهد

به تنهایی من اضافه کند

تو مرا تنها به اندازه ی کوتاه ترین شعرم

زیبا به خاطر بسپار!

محبوب من مردی ست
که قرنهای متمادی ایستاده مانده است
لحظه های زیادی را بی قرارایستاده است
برای محبوب من درختان بلند وپرتراکم سرخم کرده اند
دریاهای پرتلاطم بی ساحل مانده اند
سرداران جنگ آور اندلس بیقرار مانده اند
وتمام دختران ساحره بادیه ها به رقص آمده اند
محبوب من مردی ست
ایستاده در دره های خونین وعمیق
سینه اش را مقابل فاصله های دور ستبر کرده است
ازنزدیک شبیه بلند ترین کوه های زمین است
وازدور بی شباهت به پیامبران زیبا روی عشق است
محبوب من آیه های زیبایی را شبیه داوود میخواند
صدایش را سوار بر بادهای وزیده ازعراق
بادهای وزیده از حجاز
بادهای وزیده از صحرای گرم
به گوش معشوقه هایش می رساند
محبوب من مردی ست
که تمام زنهای جهان عاشق او می شوند
وقتی که تنها اسم او بر کتابهای نوشته اش حک می شود


من با زبان تو غریبه ام ‍‍‍
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت

روی دیدار توأم نیست ، وضو از چه کنم ؟
دیگر این جامه صد وصله رفو از چه کنم ؟

قید هستی ، همه جا همره من می آید
با چنین نامه سیاهی ، به تو رو از چه کنم ؟

من که مجنون نشدم ، دشت به دشت از چه روم ؟
نام لیلا چه برم ؟ کوی به کوی از چه کنم ؟

خود فریبی به چه حد ؟ خسته شدم زینهمه رنگ
من که درویش نیم ، این همه هو از چه کنم ؟

من که بینم گذر عمر در این اشک روان
هوس سایه بید و لب جو ، از چه کنم ؟

هر دم از رهگذری زنگ سفر می شنوم
تکیه بر عمر چنین بسته به مو ، از چه کنم.

روی به هر سوی کنم ، نقش تو آید به نظر
روی گفتار ، به یک قبله بگو از چه کنم ؟