شب بود و ماه بود و بیابان اضافه شد
یک غصه بر ستم کشیِ جان اضافه شد

از سمت قلب خسته ی من ترس و دلهره
از سمت چشم های تو طوفان اضافه شد

موی تو، تور و ماهی بی چاره قلب من
قلاب عشق آمد و بر آن اضافه شد

تیرت دقیق آمد و بر شعر من نشست
زخمی عمیق بر دل حیران اضافه شد

از بس خیال در سر من دور می زند
در کوچه ای هزار خیابان اضافه شد

گرمای بی نهایت اهواز بس نبود
توی سرم شلوغی تهران اضافه شد!

می خواستم ببینمت اما نیامدی
فیلی به تنگی دل فنجان اضافه شد

حالا سپیده سر زده از سمت خانه ات
دیدار پا نداده و هجران اضافه شد

این صبح با شبی که نباشی چه فرق داشت
آغاز دیدن تو به پایان اضافه شد

اول صبح لبت هست، عسل یعنی چه؟!
تن من پیش تو فهمید، بغل یعنی چه!

از دلِ گنبد تو صوت اذان می آید
تو بگو حیّ علی خیر عمل یعنی چه؟!

میدهی بوسه پس از بوسه، چه خوب!
به من آموخته ای رد و بدل یعنی چه

میگدازی و تنت بر بدنم میبارد…
علت زلزله هایی تو ، گسل یعنی چه!

من و تو دست و ترنجیم که تعبیر کنیم
معنی هر غزل از شیخ اجل یعنی چه

وقتی از گرمی آغوش تو بر میخیزم
تازه پی میبرم آن روزِ ازل یعنی چه!

صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر
آیینه های شعر تو در جای جای شهر

گاهی برای شعر شما آه می کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر

یک کوله بارِ بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردمِ بی اعتنای شهر

بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه ى آشنای شهر

دیوارهای ساکت شهر و صدای سوت
صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر…

به تو ای سرکش ِمغرورِدل آزار، سلام !
رهزن و راهبر و قافله سالار، سلام !

ای که چشمانِ تو صد فتنه در انداخته، بر
مسجد و میکده و خانه و بازار، سلام !

آهو مستِ ختن ،نازِ تو چون شعله ی در
خرقه و باده و سجاده و دستار، سلام !

ماهِ منظومه ی دل ، اخترِ زیبای فلک !
آفتاب سحری ، شمع ِشبِ تار، سلام !

شاعر و شعر و شعور و ، شرر و شمس و شفا
کوه و دریا و زمین، آینه کردار، سلام !

کفر و دین در نگهت ، خلقت ِشیطان و خدا
آیه و وسوسه و ، حجّت و انکار، سلام !

مکتبِ سِکر؛ لبت ، قصدِاناالحق؛ رویت
بایزیدِ دل و ، حلّاجِ سرِ دار، سلام !

بی شک ، اسرارِ ازل ، سلسله ی موی تو است
مَطلع و مقطع و گنجینه ی اسرار، سلام !

صنما ! ماه وَشا ! مست نگارا، جانا !
عشق زیبای من ! ای خوب ترین یار، سلام

با نگاه روشنت پلک سحر وا می شود
تا تبسم می کنی خورشید پیدا می شود

خط به خطِّ صفحه ی پیشانی ات اشراقی است
صبح صادق در همین تصویر معنا می شود!

فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند
آرزومند شفایت ابن سینا می شود

مست از یاقوت سرشار کلامت می شویم
با جواهرهای نابت فقه پویا می شود

از نگاهت انبیا اعجاز را آموختند
هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می شود

تا غزل وصف تو باشد قابل تصدیق هست
شعرهای صادقانه بهترین ها می شود