قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت
تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟

به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است!

همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است

بِ … بِ … ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی… زی… زی… زیرِسر برق آن گلوبند است

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است

دوباره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست – دود اسفند است

بی من آنجا، غافل ازمن، غافل از این انتظار
بی تو اینجا، بیقرارم، بیقرارِ بیقرار!

تا بیایی، با همه احوال پرسی میکنم
تا نگویند اهل کوچه، آمدم اینجا چکار

ریشه در تنهایی ام دارد، نه در تن خواهی ام !
درک من سخت است با این مردم ناسازگار

دیرکردی یا زمان ازدست من خارج شده ست؟!
دیر کردی مطمئناً، من که روزی چندبار…

ازخدا پنهان نبوده، از تو پنهان میشوم
از تو که هرقدر هم پنهان شوی باز آشکار…

دوستت دارم غریبه همچنان بافاصله
دوستت دارم، نمیدانم چرا دیوانه وار…

باغت آباد است، حق داری که چادرسرکنی
سیب صورت، چشم خرما، گونه حلوا، لب انار

ناخوشی، شاید برایت استراحت داده اند
وای یعنی ناخوشی امروز؟! یاپروردگار!

ناخوشم، گیجم، غمینم، خسته ام، مات ام، ببین
با نبودت هربلایی بود، آوردی به بار!

هی غریبه! میروم امان میدانی چقدر
بی تواینجا بی قرارم، بی قرارِ بی قرار…

علت بوسیدن اجبار, میدانی که چیست
!تو موافق نیستی، این کار میدانی که چیست!؟

این جنون هروقت میبینم تو را سرمیزند
بوسه میخواهد دلم، اصرار میدانی که چیست!؟

مثل داروهای کم پیدا، نبودت فاجعه ست
من پر از درد توام، بیمار میدانی که چیست!؟

دستهایم رابگیر وچشمهایم را ببین
لااقل یک مرتبه، یک بار میدانی که چیست!؟

بی جوابی، پاسخ دردآور چشمان توست
از سکوتت خسته ام، بیزار میدانی که چیست!؟

من فقط بوسیدمت اینقدرنفرینم نکن
منطقی رفتارکن، رفتار میدانی که چیست!؟

آمرانه، ظالمانه، جاهلانه، هرچه هست
دوستت دارم تو را، بسیار میدانی که چیست!؟

از کنارم رد شدی بـی اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی ، امّا مرا نشناختی

در تمام خاله بازی های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی وفا، نشناختی ؟!

لی له بازِ کوچه ی مجنون صفت ها، فکر کن…
جنبِ مسجد… خانه یِ آجرنما … نشناختی ؟!

دخـترِ همسایه ! یادِ جِر زنی هـایت بخیر !
این منم تک تازِ گرگم بر هوا ، نشناختی ؟!

اسمِ من آقـاست، امّا سالها پیش این نبود
ماه بانو! یادت آمد؟ “مشتبا”، نشناختی ؟!

کیست این مردِ نگهبانت که چشمش بر من است ؟!
آه ! آری … تازه فهمیدم چرا نشنـاختی !

خیلی آقایی نازنین بانو
اینقدَر احترام لازم نیست

محض دیدارت آمدم بنشین
میوه و چای و شام لازم نیست

راه دشواری آمدم تا تو
آمدم درد و دل کنم باتو

بگمانت من عاشقم یاتو؟
رک بگو، بی کلام لازم نیست

دوست داری کمی قدم بزنیم
گاه گاهی لبی به هم بزنیم

صحنه ی عشق را رقم بزنیم
تو حلالی ! حرام لازم نیست

انتخابش به عهده ی قلبت
بین لب ها و گونه و چشمت

حق بوسیدنِ کدامش هست؟
لای این سه کدام لازم نیست؟

دخترِ تا همیشه همسایه
باورت میشود؟ دو همپایه

سالها رفت و زیرِ یک سقفیم
دیگر از پشتِ بام لازم نیست

قهر بودم پس از تو با دنیا
گله کردم همیشه تا دنیا

بار دیگر تو را به من بخشید
پس دگر انتقام لازم نیست