از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو میگویم
از عاشق
از عارفانه
میگویم
از دوست دارم
از خواهم داشت
از فکرِ ِ عبور در به تنهائی
من با گذر از دل تو میکردم
من با سفرِ سیاهِ چشمِ تو زیباست
خواهم زیست.
من با به تمنای تو
خواهم ماند.
من با سخن از تو خواهم خواند
ما خاطره از شبانه میگیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذتِ ارمغانِ ِ در پنهان …
ما خاطرهایم از به نجواها…
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوهای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذتِ نادر ِ شنیدن باش.
تو از به شباهت، از به زیبائی
بر دیده ی تشنهام تودیدن باش!
بهار از دست هایی آغاز می شود
که بر چانه گذاشته ای
نگاهت می کنم
شکوفه های سپید
روی انگشت های تابستانی ات
اتفاق می افتند
توی دلم انگار
درخت گیلاس می تکانند
وقتی گل های پیراهنت
می افتند با نسیم
این صبح اردی بهشت
عطر موهای توست
پیچیده در هوا
حتمن
جایی کمی ذورتر
روسری ات افتاده
و الا
خیابان های شهر
اینقدر بوی بهار نارنج نمی گرفت