به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من میمانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که میترسم ترا خورشید پندارند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم که چشم از خواب بردارند نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را نمیخواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمیخواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی!
خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو
هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو صد دو بیتی، صد غزل دارم و حتی یک بغل شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست این صدای پای رویایی تمامش مال تو وسعت آرام اقیانوس آرام دلم ای پری خوب دریایی تمامش مال تو خوب یادم هست گفتی عشق، یک بخش است بخش کردم، عشق یک بخشی تمامش مال تو عشق من عشق زمینی نیست باور کن عزیز عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو باز هم بیت بد پایان شعرم مال من بیت های خوب بالایی تمامش مال تو....!!!
شب عبور شما را شهاب لازم نیست که با حضور شما آفتاب لازم نیست در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است برای چیدن گل، انتخاب لازم نیست خیال دار تو را خصم از چه می بافد؟ گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست ز بس که گریه نگردم غرور بغض شکست برای غسل دل مرده آب لازم نیست کجاست جای تو ؟ - از آفتاب می پرسم - سوال روشن ما را جواب لازم نیست ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم برای دیدن تصویر، قاب لازم نیست
بعضی از خاطرات هیچ وقت از ذهن ادم نمیره. شاید پررنگ تر هم بشه. چون خیلی زیبا بوده.
میتونی همه اون خاطره رو کامل از اول تا اخر تو ذهنت مثل یک فیلم مرور کنی و یا هر وقت دوست داشتی بشینی سر فرصت و تماشاش کنی
چه سالگردی بود .
تا دم دمای صبح پر از هیجان . هیجانی که از شب قبلش شروع شده بود از موقع روشن کردن گازتو اشپزخانه
عشقی که همیشه تو قلبت خواهد ماند
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطشهایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاریام کن تا درآویزم
به شوق جذبهوارت تا فرو ریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم مه آلود و گم اندر گم
کنار سایهی قندیلها در غار رویایت
خیالی، وعدهای، وهمی، امیدی، مژدهای، یادی
به هر نامی که خوش داری تو بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصهها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت
که من یا پاکبازیهای ویس و شور رودابه
خوشت میدارم و دیوانگیهای زلیخایت!
اگر در من هنوز آلایشی از مار میبینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار میتازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشهی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمهی دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل میشود با نیمهی خود روح تنهایت