لب لعل نمکین تو مکیدن دارد
رخ زیبای بهاری تو دیدن دارد

بی تو آنی نتوان زیست امان از چشمت
بوسه از گوهر لب‌های تو چیدن دارد

حسرت دیدن روی تو بَرَد از من جان
سخن عشق فزون تو، شنیدن دارد

یک شب بیا با بوسه‌هایت مست مستم کن
بگذار تا لب‌هات من را سر بگرداند

مویت سیاه و چشم‌هایت قهوه‌ای، لب سرخ
این رنگ‌ها در ذهن من جاوید می‌ماند

بوسیدن لب‌های معشوق از عبادت‌هاست
باید خدا این را به دینداران بفهماند

تو که نمی‌دانی
از آن دهان
با آن لب‌ها
هر چه بگویی زیباست
هر چه بگویی شنیدنی ست
حتی در سکوت

لب‌هایت را
بیشتر از تمامی کتاب‌هایم
دوست می‌دارم
چرا که با لبان تو
بیش از آنکه باید بدانم، می‌دانم

لب‌هایت را
بیشتر از تمامی گل‌ها
دوست می‌دارم
چرا که لب‌هایت
لطیف‌تر و شکننده‌تر از تمامی آن‌هاست

لب‌هایت را
بیش از تمامی کلمات
دوست می‌دارم
چرا که با لب‌های تو
دیگر نیازی به کلمه‌ها نخواهم داشت

بوسه کی گردد از آن لبهای جان پرور جدا؟ کی به افسون می‌شود شیرینی از شکر جدا؟


هرچند شکسته پر به کنج قفسم یک بوسه بود از لب لعلت هوسم
و آن بوسه چنان است که لب بر لب تو آن قدر بماند که نماند نفسم


ز غنچه دهنت بوسه‌ای به خواب گرفتم نمردم و ز گل آرزو گلاب گرفتم


نه تنها بوسه از لعل لبت‌ای دلربا خواهم که ازجان بهربوسیدن ترا سرتا به پاخواهم