هوشنگ ابتهاج

باغ ها را گرچه دیوار و در است

از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه از دیوار سر بر می کشد

میل او بر باغ دیگر می کشد

باد می ارد  پیام ان به این

وه از این پیک و پیام نازنین

شاخه ها را از جدایی گر غم است

ریشه ها را دست  در دست هم است

تو نه کمتر از درختی سر برار

پای از زندان خود بیرون گذار

دست تو در دست من دستان شود

کار ما زین دست کارستان شود


اگر چه سهم من از شاعر انگی باشد

مخواه روزی من بی ترانگی باشد

نظر بلند عقابی که آسمان با اوست

چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟

عجیب نیست اگرسر به صخره می کوبم

که موج را عطش بی کرانگی باشد

مرا که طاقت این چمد روز دنیا نیست

چگونه حوصله ی جاودانگی باشد

به اصل خویش به صد شوق باز می گردم

اگر قرار تو با من یگانگی باشد

گفته بودم کهاگر بوسه دهی توبه کنم 

که دگر با تو از اینگومه گناهان نکنم

بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من

توبه کردم که دگر توبه بیحا نکنم

افشین یدالهی

خسته تر از صدای من  گریه ی بی صدای تو

حیف که مانده پیش من خاطره ات به جای تو

رفتی و اشنای تو بی تو غریب ماند و بس

قلب شکسته اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن

قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

یک سره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم

سایه ی عشق می شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد اینه یا شب من چه میکنی؟

این همه نور داری و صحبت سایه میکنی

وقت غروب ارزو بهت مرا نظاره کن

با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم

کاش  خج نباشم از زخم نخورده بودنم

شاملو

اشکها را پشت لبخندی مخفی می کنیم که خیلی درد می کند و هیچکس نمی فهمد

ما را درد همین نفهمیدن ها می کشد< نه زخمها