در من گره بخور
هر ساعت از روز هم که شد
مرا درگیر صدایت
نفست
مرا درگیر حافظه ات کن
من تو را دوست دارم
من از سیاهی موهای تو
تاب میخوردم
و زیر گرمای نگاه تو روی پیشانیم
عرق مینشست
مادر بزرگ در کف دست های تو
بهار نارنج میاورد
و مادر از کنار مژگان تو
میگفت : عزیزم نیفتی!
من گفتم دوستت دارم
اما کار توت فرنگی لبهای تو بود
کدام صلیب سرخ
مرا پناهنده خواهد کرد؟
من تنها اسیری خواهم بود
که توی استرتگاه تو به شکنجه راضیست
و این یعنی من
تو را بیشتز ا جانم
دوست میدارمت...
از تو می گویم
و شب سیاه می گریزد
سلام ای همیشه صبح!
سلام طلوع وفا!
چنان بر من بتاب که ذره ای تاریکی
در تقویم روزهایم تیک نخورد
تو که نیم نگاهت
ترجمان خورشید است..!!
عصرها دلم میخواهد
به سلامتی عشق
شراب گیلاس لبانت را با پیاله ی نگاهم
سر بکشم
تا مست چشمانت شوم
و عاشقانه
زیبایی ساحل اغوشت را تماشا کنم
دستانت را
حلقه کن بر گردنم
تا عطر میوه های بهشت تنت
مستانه بگیجاند مرا
من هنوز در عجبم
از غریبه ای که می آید از هر آشنایی ، آشناتر می شود
و تا به خودت بجنبی
میبینی غریبه کیست؟
یک تکه از وجودت را در دستش دارد
غریبه دیروز
امروز صاحب قلبت شده..