اکرم نورانی


و چقدر سیب می‌چکد از صدای شان
وقتی عشق می خوانند
ممنوعه های لطیفی که
دست بهشت هم
به دامنشان نمی رسد
فقط باید آن ها را خیال کرد
و بیست و چهار ساعتِ هر روز را
به آنها
به بودنشان
به شکوهمندی نگاهشان
باید فکر کرد
دلبرانی که
رب النوعی از جنس نورند
دیده می شوند
اما لمس نه
حس می شوند
اما قرار ندارند
همان ها که
برای گرمی دل ما
می سوزند
و هوا...
به هوای شان معطر است

قدر آنها را بدانیم
تا بمانیم




گر زمسیح پرسدت،

مرده چگونه زنده کرد؟!

بوسه بده به پیش او

بر لب ما ، که اینچنین!

محسن صفری

می توانم قد یک جمعه

برایت باشم؟

وقتی به من میرسی

خیالت راحت باشد

و همه چیز را تعطیل کنی

سرت را روی

شانه هایم بگذاری و 

یک روز را متعلق

به من باشی

غاده السلمان

روییدی در قلب من 

به سان گل کوچکی 

که کنار دیوار می روید

همین قدر ناخواسته عاشقت شدم

حمید جدیدی

و عطر گردنش 

چیزی شبیه بوی دشت 

بوی نم...

بوی خیس کوچه

بوی خاک مزرعه باران خورده.....