برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو... خسته نمی شوی از صدا زدنم؟ مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز! فقط تابستانی سوزان است! زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند. بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک! تو همیشه تابستانی! صبر کن... شاید روزی مردی از غرب دور، -که یخ زده است از خنکای پاییز- دلش را به گرمای آغوش تو ببندد...


زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس‌های گرم زمستانی‌ات
که هرچه سردتر می‌شود
زیباترت می‌کنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان می‌دهد
به خاطر آن پلی‌ور سفید یقه‌اسکی
که محشر می‌کند
و هر بار که می‌پوشی‌اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره‌ات می‌شکوفد از یقه‌ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می‌دهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوه‌ی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ می‌کنم هر روز
در لباس‌هایی که فصل را کوتاه
و بی‌همتا می‌کند پسند تو را
لباس‌هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ می‌شود
دستکش‌های نرمی
که از من نیز گرم‌ترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دست‌های توست
و آن چکمه‌های وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمی‌آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه‌دم
یک دنده وا می‌روی در گرمای مبل
و گوش نمی‌دهی به پیشنهاد من
که بارها گفته‌ام با کمال میل حاضرم
مأموریت بی‌خطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می‌کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می‌چسبانی به من
هنوز باورم نمی‌شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می‌نشینم
که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام


کاش جاى آینه اتاقت بودم تا تو را هر صبح و شام تمام قد می‌دیدم!
کاش دستم جاى دستگیره در اتاقت بود که به گرمی می‌فشردیش!
کاش تنم جاى دیوارى بود که هر صبح تا رسیدن اتوبوست به آن تکیه می‌کنى!
کاش جاى قاب عکس کودکی‌ات بودم که هر بار با دیدنم لبخند بر چهره می‌آوردى!
کاش جاى پیراهنت بودم که صبح تا عصر بدون آنکه از من خسته شوى در آغوشت مى گرفتم!
کاش جاى پنجره اتاقت بودم که از دریچه چشمان من دنیا را می‌دیدى!
کاش حنجره ام جاى آهنگ محبوبت بود که با آن سرخوشانه هم آواز مى شدى!
کاش...
کاش آنگاه که فرصت داشتم با اسم کوچکت صدایت می‌کردم...

در گوشت دوستت دارم را زمزمه می‌کردم...
کاش عشق را ساده تر می‌گرفتم...
کاش


 

گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نه

گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست

خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه

تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا

دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه

قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان

بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی

آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

 میروی اما خودت هم خوب میدانی عزیز

می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه

سخت میگیری به من با این همه از دست تو

میشوم دلگیر شاید نازنین بی زار نه

گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی

آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه

زﯾﺮﺑﺎران ﺷﺪه ام ﺧﯿﺲ
ﺑﮕﻮﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ ﯾﺎﺑﺮوم؟
ﺳﺎﯾﻪ ات ﭼﺘﺮﺳﺮم ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﮕﻮﺻﺒﺮﮐﻨﻢ ﯾﺎﺑﺮوم؟
ﺳﯿﻨﻪ ام ﻣﯿﺘﭙﺪاز
وﺣﺸﺖ دﯾﺮآﻣﺪنت
دم آﺧﺮﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺻﺒﺮﮐﻨﻢ ﯾﺎﺑﺮوم؟