گفته بودم بی تو می میرم، ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه هرچه گویی دوستت دارم، به جز تکرار نیست خو نمی گیرم به این، تکرارِ طوطی وار نه تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مرا دوست دارم همدمت باشم، ولی سربار نه دل فروشی می کنی، گویا گمان کردی که باز با غرورم می خرم آن را، در این بازار نه قصد رفتن کرده ای، تا باز هم گویم بمان بار دیگر می کنم خواهش، ولی اصرار نه گه مرا پس می زنی، گه باز پیشم می کشی آنچه دستت داده ام نامش دل است، افسار نه می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز می کنی گاهی فرامـوشم، ولی انکار نه سخت می گیری به من، با اینهمه از دست تو می شوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه
چشم در راهِ کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست،
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کولهبارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز.
با سلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نفسهایش گُل میبارد
با قدم هایش گُل میکارد؛
مهربان، زیبا، دوست
روح هستی با اوست!
قصه سادهست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راهِ بهار ...!