من  دلم میخواهد 

با تو بسرزمین احساس سفر کنم

برایت عاشقانه بسرایم و تو

مست از این عشق

خیره به چشمانم 

دستانم را بگیری

و با بوسه ای

شعر ی تازه برایم بسرایی

من دلم میخواهد 

من باشم و تو باشی  و عشق

و دیگر هیچ.. 





امشب اجازه می‌دهید، یک ذره گستاخی کنم؟

تا من گلوی واژه را با کارد سلّاخی کنم


خون غزل بریزم و قصیده را سر ببُرم

کنارِ مسلخ گاه شعر، پیاله‌ای مِی بخورم


چکامه را گردن زنم، مست شوَم ز بوی خون

ای دل من توبه نکن، درمان توست: جنون، جنون


با همه لوطیان شهر، نعره‌ی مستانه کشم

کیفور و مخمور و خراب، منّت پیمانه کشم


قهقهه از مستی زنم، خدا ز خاطر ببرم

کفر بگویم تا سحر، نازِ شیاطین بخرم


همراه ابلیس و هُبَل، بتخانه‌ای بنا کنم

هر گوشه‌ی بتخانه‌ام، انکارِ «ربّنا» کنم


برای تو فدا کنم، ونوس و آفرودیته‌ را

امشب به آتش بکشم، «ناجی خون ریخته» را


صومعه و کنیسه را، آتش زنم، ویران کنم

از سقف بقعه‌های کذب، پیاله آویزان کنم


معبد «سِت» قبله کنم، طوافِ اشقیا کنم

شبیه زاهدانِ پیر، ریا کنم، ریا کنم


این حال من بدون توست، خواهی برو، خواهی بیا

منّت نمی‌کشم ولی، گر می‌روی، گاهی بیا





در خاطرت مانده         ان شب که تو  را کردم 

در گوشه این خانه        از خواب خوشت بیدار

گفتم که بخور این را.       سرخ است و پر از اب است

این سیب خودم چیدم      از انطرف دیوار 

خوردی و خوشت امد     خنده به لبت امد

گفتی که بکن حالا        تعریف از این دیدار

یادش همگی خوش باد    می دادی و میکردم

تو درس محبت را.    من گوش به این اقرار 

من عاشق و تو عاشق.     گفتم که بده 

وانگاه فشردم من        دستان تو را ای یار 

شب بود و نفهمیدی    در پشت تو بنشستم

تا صبح تو را کردم.      هر لحظه دعا بسیار

یک لحظه نفهمیدم    اب امد و رویت ریخت

فنجان چپه شد در دم      از دست من بیمار

انگشت خود اوردم      کردم همگی سیخش 

تا بهر تو برچینم          یک شاخه گل تبدار

در دست تو نسپرده    تو داد زدی ای وای

گفتی که بکش بیرون    از ناخن من این خار

چون پرده زه بالا رفت    تو داد زدی در دم

بیرون همه روشن هست   از نور چراغ انگار

گفتم که برو انور   برگرد و بکش پایین 

از پنجره ان پرده     کین نور دهد ازار

ان شب شب خوبی بود     هی کردم و هی دادی

من گریه برای تو      تو عشق به این دلدار

بیا در بسترم امشب

ز عشق اتشین تو بسوز درگیرم امشب

یه رویاییکه می بینم که تا بی بر سرم امشب

چو ماه عشق اتشپاره افتی در سرم امشب

بدستان تو می بخشم تن عصیان گرم امشب

برای حس گرمایت به حسرتگاه تنهاییم

به بستر بی تو میسوزم به اتشگاه بیجایم

چو شاخ عشق تر روییده  این حرص زیبایم 

که داغ بوسه هایت گل زدند بر پیکرم امشب

بیا در بسترم امشب 

بروی شانه هایت  ریز عطر تازه مویم 

بدور گردنت پیچد دو دستم تا به بازویم 

به تنگ سینهدات بفشار جسم داغ و خوشبویم

زشعرم بهر اغوشت خودم عریانترم امشب

بیا در بسترم امشب

منم یک ماهی لغزان و زود از شست خواهم رفت 

جهان پیکرت را با لبانم مست خواهم رفت

برایت جان دهم  تا لحظه ای که از دست خواهم رفت

که از عشقت که میمیرم نمایی باورم امشب

بیا در بسترم امشب

گل سرخ و سفید و زرد را پر پر به دستانم

به جسم مر مر داغم برای تو بیافشانم

حرارت های عشق تو اگر سوزد گلستانم

خودم گلدسته میگردم که سازی پر پرم امشب 

بیا در بسترم امشب 

چو رفتار هوس بیتاب ا. دزدی ز خوابم کن

ز پیراهن ربایم در بر خود بی نگابم کن

ز هرم پیکر داغت بسوزانم و ابم کن

شراب عشق لبریزم بنوش از ساغرم امشب

بیا در بسترم امشب 

فرار از خود نمایم در بر و دوش تو میگردم

ز هر سو در تو میپیچم عسل نوش تو میگردم

به شور و شوق و سر مستی هماغوش تو میگردم

دو تا پیکر یکی گردد ترا با خود برم امشب

بیا در بسترم امشب



آمد دلم را برد تا انسوی خورشید

امد درو کرد از دلم هر گونه تردید

امد شبی را با دلم تا صبح سر کرد

در من هوای عاشقی را بارور کرد

مردی بهاری دوستدار دلسپاری

مردی کز اهن بود و عزم استواری

تا صبح در اغوش گرم و مهربانش

پرواز کردم زیر دستان جوانش

در بازوان مهربانش اب شد دل

نرم و روان شد رام شد  بی تاب شد دل

در بوسه ای شیرین لبانش را مکیدم

شیرین شدم همچون عسل از خود چکیدم

لیموی پستانهایم  پر از شیر دختر

زیر لبانش شعله ور از شیر و شکر

من بودم و من بودم و من بودم او

من زیر و او رو گاه زیرو او گاه من رو

در راه شب با یکدگر سرشار و پیروز 

رفتیم از سال کهن تا صبح نوروز