مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است
چشمهایت، دل من، کار خدا یا قسمت
و در این غائله تشخیص مقصر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است
مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام
گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!
قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص
با دو تا قرص هم آرامش خاطر سخت است
در مسیری که تو رفتی همه شاعر شده اند
با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است
کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است
دلم گرفته از این ساده تر چه باید گفت ؟!
کنار پنجره با چشم تر چه باید گفت؟!
قرار ما سر ساعت کنار دلتنگى
فقط بگو که به وقت سفر چه باید گفت؟
براى شرح سفر با زبان شعر و غزل…
زلال و صاف و رُک و مختصر چه باید گفت؟
قطار رفتن تو لحظه اى درنگ نکرد
به ساربانِ چنین خیره سر چه باید گفت؟
نگاه مادرم این بار از پدر پرسید
به این جوانکِ پر شور و شر چه باید گفت؟
دل گرفته و اشک روان ، صداى بنان…
میان ناله ى مرغ سحر چه باید گفت؟
دلم برای تو…آیا دل تو هم تنگ است؟!
صدای هق هقِ… گویا دل تو هم تنگ است!
ببین! نمی شود این قدر دور بود از هم!
بیا… قبول… بفرما! دل تو هم تنگ است!
من از مسافت این جاده ها نمی ترسم
اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است
اگر بدانم گاهی به یاد من هستی
و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-
پرنده می شوم اما… نمی پرم بی تو
پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-
برای تو پر پرواز می شوم حتی
اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!
اگر در آن سر دنیا…اگر در آن دنیا…
اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است-
بدون مکث می آیم که باورت بشود
دلم برای تو…حالا دل تو هم تنگ است؟!
دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!
بودی و رفتی و دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهایی مرا امروز مادری داغدار می فهمد!
دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاه متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!
خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!
قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد…
شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد
انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!
کی می رسم به لذت در خواب دیدنت؟
سخت است سخت ازلب مردم شنیدنت!
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل توفان دویدنت
من، من ولی به سادگی ات،مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت!
آخر انار کوچک هم بازی نسیم!
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده ست
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت…