-
نگار قاسمی
سهشنبه 7 اسفند 1403 10:25
اسفند تافته یِ جدا بافته است! نه میتوان اَنگِ سرمای زمستان را به او زد، نه وصله یِ بی حوصلگی غروب هایِ بهار به تنش میچسبد!!! اسفند را باید نشست کُنجِ حیاط خلوتِ ذهن و عشق بازی کرد با خاطرات دور اما ماندگار.. باید دل کندن آدمها در بین راه را فراموش کرد و گذشت و دل را از کینه ها تکاند تا جا باز شود برای شادیهایِ نو...
-
فرزانه طالبی پور
دوشنبه 6 اسفند 1403 09:42
تو آن یوسه ی عاشقانه ای بر پیشانی ام تو ان پیراهنی ، تنگ چسبیده به اغوشم تو ان نفسی در جانم تو ان نیشی در قلبم که با عاشقانه هایت هر روز مثل خدایم جهانم را به رنگ تازه ای جان میبخشی ...
-
آذین قانع
یکشنبه 5 اسفند 1403 22:54
چیزی ندارم جز دلی که برای تو می تپد و قلمی که به عشق تو می رقصد تمام جهان هم که ساز مخالف بزنند چوب به چرخم هم بگذارند دوست داشتنت را جرم بخوانند و نوشتنم را گناه باز هم می ایستم و تا ابد تو را عاشقانه می نویسم که نوشتن برای تو می ارزد به اینکه گناه کار ترین مجرم دنیا باشم
-
خاطره کشاورز
یکشنبه 5 اسفند 1403 22:51
از قافله ی آدم هایی که عزیزم صدایشان میزنی من یکی جا مانده ام ... و تو نمی دانی مسافری که همیشه ایستگاه اخر پیاده می شود چه اندازه تنهایی اش سنگین است....
-
احلام مستغان
یکشنبه 5 اسفند 1403 11:32
چگونه با بوسه ای زمان را متوقف میکنی چگونه تو و لبهایت بدنی را به بند میکشد!؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1403 12:01
بی هوا بوسه بزن عشق دوچندان بشود بوسه آنگاه قشنگاسنت که تمریننشود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1403 08:52
از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1403 07:24
تو تنها تسلای منی هر چند در آن سوی دیگر جهان هستی. با اینحال، وقتی راه میروم، تو به من نزدیکی؛ وقتی کار میکنم، تو با من سخن میگویی؛ و آن دم که احساس میکنم تنهایی مرا میخورد، حضور تو در کنارم تجلی مییابد. لحظاتی هست که میدانیم میان ما و آنان که دوستشان داریم، هیچ فاصلهای نیست....
-
ابتهاج
جمعه 3 اسفند 1403 21:08
هوای آمدنت دیشب به سرم می زد نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد به خواب رفتم و نیلوفری در آِب شکفت خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد شراب لعل تو میدیدم و دلم می خواست هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد زهی امید که کامی از آن دهن می جست زهی خیال که دستی در کمر می زد دریچه ای به تماشای باغ وا می شد دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می...
-
نزار قبانی
پنجشنبه 2 اسفند 1403 15:06
طولش نمی دهم چرا که عشق، روشن و مختصر است؛ من هلاک کسی چون توأم که روزی از راه برسد ...
-
حافظ
چهارشنبه 1 اسفند 1403 09:43
من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کردهام باشم بارها توبه از می وقت کل دیوانه باشم کر کنم عشق دردانه است ومن غواص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سربر کنم لاله ساغر گیر ونرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی یارب که را داور کنم باز کش یکدم عنان...
-
احمد شاملو
سهشنبه 30 بهمن 1403 12:38
لبانت به ظرافت شعر شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند که جاندار غار نشین از آن سود میجوید تا به صورت انسان درآید و گونه هایت با دو شیار مّورب که غرور ترا هدایت میکنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کردهام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سبیخانههای داد و ستد سر به مهر باز...
-
حامد نیازی
یکشنبه 28 بهمن 1403 00:32
برایم با صدای فروغ، فروغ می خوانی؟ وقت خواندن با هر صفحه یک فصل سرد را عاشق تر می کنی؟ برایم با خطِ فروغ می نویسی بخواب عزیزم؟ تویِ خواب کنارم می مانی؟ چشم باز کنم و نباشی در کدام صفحه پیدایت کنم؟ ورق زدم و نبودی از کدام اردیبهشت سراغت را بگیرم؟ برایم با صدای فروغ،فروغ می خوانی؟ برایم از عشق بگو تا بگویم از من عاشق تر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1403 06:46
در همان روزى که چشمهایت به چشمهاى من گره خورد، روز عشق متولد شد ! همان روزى که گونههاى من سرخ شد و لبخند تو قرمز ! تقویم را ورق زدیم و روز وصل احساسمان را رقم زدیم ! حالا، هوا چه بارانى باشد چه آفتابی، چه تابستان و چه زمستان ، همه فصلها را برایت پر از سرخ و قرمز هایى میکنم که تمام روز عشقهاى دنیا، به گرد پاى روز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمن 1403 10:13
می شود ببوسمت و بگویم امروز جانم به لبم رسید!
-
افشین صالحی
پنجشنبه 25 بهمن 1403 10:04
چیزهای قشنگ خوب است! روزهایِ قشنگ خاطرات قشنگ صدا کردنِ نام کسانی که قشنگ دوستِشان داری. رسیدن به قشنگ خوب است وَ قشنگ یعنی تو
-
عرفان یردانی
چهارشنبه 24 بهمن 1403 07:10
لبخندهای مهربانت را ، آویزه ی گوشم کن چشم های کوچک ِ مهربانت را توی آغوشم جا بگذار ! بگو، با چه زبانی باید سخن بگوئیم چه رازی بین ِ من و تو باقیست که عشق می نامیم اش...
-
نزار قبانی
دوشنبه 22 بهمن 1403 13:58
اگر در مقابل زیباییت ساکت ایستادم، چون سکوت در حریم زیبایی، زیباست... واژههای ما دربارهٔ عشق، عشقمان را میکشد و کلمات آنگاه که به زبان آورده میشوند میمیرند. برای من و تو همین کفایت میکند که تو برای همیشه رازی باقی بمانی که درونم را تکهتکه میکنی امّا بر زبانم جاری نمیشوی...!!
-
علی قاضی نظام
دوشنبه 22 بهمن 1403 13:57
یادَت مى آید؟ هر سال این موقع صبحِ اولِ وقت پیغام میدادم: عزیزِ جانم، هوا سرد است، میسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را، بپوشان تمامِ وجودت را، مبادا خانه نشین شوى... و چَشمى که نثارم میکردى و خیالم را راحت... هر سال این موقع، چه حالِ خوبى داشتیم! راستى دلَت تنگ نشده
-
اخوان ثالث
یکشنبه 21 بهمن 1403 07:59
دردم این است که من بیتو دگر از جهان دورم و بیخویشتنم تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم مگرم سوی تو راهی باشد چون فروغ نگهات ورنه دیگر به چهکار آیم من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمن 1403 09:26
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﯿﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﯽﺁﯾﺪ...
-
لیلا کرد بچه
شنبه 20 بهمن 1403 07:21
«من به تو مربوطم طوریکه اندوه به شب طوریکهصدایِ بنانبهحاشیهٔغروب طوریکه آن قناری زرد غمگین به شاملو بیآنکه هیچکدام دلیل قانعکنندهای داشته باشیم.
-
لیلا کرد بچه
شنبه 20 بهمن 1403 07:21
«من به تو مربوطم طوریکه اندوه به شب طوریکهصدایِ بنانبهحاشیهٔغروب طوریکه آن قناری زرد غمگین به شاملو بیآنکه هیچکدام دلیل قانعکنندهای داشته باشیم.
-
سودابه حسینی
جمعه 19 بهمن 1403 20:23
چه عاشقانه مهربانیات چاشنی قهوهی تلخ عصرهای دلتنگیام شده است و چه بیاندازه خوشحالم ، غزل بانوی لحظه های تو شدهام ، همراهم باش ای یاد تو آرامش جانم
-
مریم قهرمانلو
جمعه 19 بهمن 1403 13:32
این شال که جا مانده .. مالِ تو نیست ؟ این عطـر چه .. ؟ یا این دفتر شعر ... خوب فکر کن ! ببین چیزی مثل مـن در این خانه جـا نگذاشته ای ؟ شاید بخاطرش برگشتـی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 بهمن 1403 12:36
چه مستانه می خرامم در بهشت چشمانت آن گاه که از نهر لبانت جرعه جرعه شراب دوستت دارم می نوشم. سیب وگندم ، من و تو آدم و حوا ، ماییم
-
بتول مبشری
پنجشنبه 18 بهمن 1403 00:34
دلم تغییر می خواهد دلم باران دلم دریا دلم لبخند ماهی ها دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور دلم بوی خوش بابونه می خواهد دلم یک باغ ِ پر نارنج دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار دلم صبحی سلامی عشقی نسیمی عطر لبخندی نوای دلکش تارو کمانچه از مسیری دورتر حتی دلم شعری سراسر دوستت دارم دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 بهمن 1403 18:08
چگونه آواره ی واژه ها نباشم وقتی دلم پر شده از دلتنگی هایی که هیچ کاری از دستش بر نمی آید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 بهمن 1403 10:40
رها کن عطرت را موهایت را تا بازگردند چلچله ها از کوچ به هوای آشیان تازه و من بمیرم از ذوق در این خوشی بی انتها
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 بهمن 1403 06:44
آغاز تنها از بوسه یِ لب هایِ توست بَر جانِ مَن الباقی دِگَر ، تکرار است •••